آنچه از محله قدیمی نوفللوشاتو با آن خانههای حیاطدار بزرگ و آفتابگیر بیش از همه در ذهن من جا میگیرد، آرامشی است که فقط در خانههای مادربزرگها و پدربزرگها میتوان مشابهش را یافت. تعداد چنین خانههایی که هنوز تیشه آپارتمانسازی به ریشهشان زده نشده، در این محله زیاد است و ما میهمان یکی از آنها شدهایم تا با سیدمحمود مقدم نائینی و همسرش عذرا ابراهیمی گفتوگو کنیم. چیزی که ما را برای بار دوم به این خانه باصفای ساخته شده به سبک اوایل دهه60 کشانده، تقویمی است که محمودآقای هفتادو چهارساله ابداع کرده است و میگوید ویژگیاش این است که تا بیستسال تاریخ انقضا ندارد.
او قرار بود دندانپزشک شود اما بهدلیل علاقه به خلبانی به ارتش پیوست و در اولین دوره آموزش خلبانی گروه تازه تشکیل شده هوانیروز در سال52 شرکت کرد. او از سال82 که بازنشسته شده وقتش را به مطالعه و عملیکردن ایدههای خلاقانهاش میگذراند. هفتسال پیش با او درباره خاطراتش از روزهای نبرد و حضورش در آسمان جبهههای دفاع مقدس گفتوگو کرده بودیم.
از آن وقت تا حالا موهایش سپیدتر و توان جسمیاش کمتر شده است، اما قامت استوار و نگاه باصلابتش میگوید این نظامی بازنشسته که هر روز به عادت سی و چند ساله ساعت 4صبح از خواب برمیخیزد، نماز و قرآن و مفاتیحش را میخواند، پیادهرویاش را میکند و بعد سراغ کتابخانهاش میرود تا یادداشتهای روزانهاش را از کتابهای مورد علاقهاش رونویسی کند، نهتنها خیال پیرشدن ندارد که به قصد جنگیدن با آلزایمر به دنبال عملیکردن آرزوهای بچگیاش است؛ یعنی «مخترع شدن» در دهه80 زندگیاش.
خانه آقا و خانم مقدم یکی از خانههای ویلایی محله نوفللوشاتو است که از هر دو سمت پنجرههای بزرگی، نور را به اهل خانه پیشکش میکنند. اسباب و اثاث خانه به سبک کلاسیک و با سلیقه یک پرستار بازنشسته عاشق شوهر و زندگیاش تزیین شدهاند که در هفتاد سالگی هنوز شادابی و سرزندگی یک نوعروس جوان را دارد.
میز ناهارخوری چوبیای که در گوشهای از پذیرایی روبهروی پنجرههای جنوبی به دیوار تکیه داده است حکم میز کار محمود آقای مقدم را در این خانه دارد. او ماکتهای مختلفی که از تقویم ابداعیاش تهیه کرده، کاغذهای چرکنویسی پر از اعداد و ارقام و کتاب خاطراتی که شهرداری چند سال پیش از او و چند رزمنده دیگر تهیه کرده، همه را روی میز آماده گذاشته است تا بیمقدمه بیاورد و درباره تقویمش برایمان توضیح بدهد.
میگوید این تقویم را که تا بیستسال کارکرد دارد میتوان در خانه و اداره و خودرو گذاشت. مثلا در ادارهجات در یک اتاق که 10نفر حضور دارند میتوان این تقویم را در ابعاد بزرگ درست کرد و مثل ساعت به دیوار زد.
خودش همه حرفها را از قبل آماده کرده است: «از بچگی علاقه داشتم که اختراع و ابداعی داشته باشم اما نشد. بعد از بازنشستگی فرصت فراهم شد که به آن فکر کنم. فکر کردم حالا که تحریم هستیم و واردات کاغذ هزینه زیادی دارد، چرا باید این همه برای یک تقویم که روی میز ادارهچیها میگذارند هزینه شود که یک سال استفاده کنند و بعد بیندازند دور. این تقویم را تا بیستسال میشود استفاده کرد. اول به صورت خطی و یک ساله نوشتم. بعد این فکر به سرم زد که میشود آن را ادامه داد. هی کشیدم و هی خط زدم. ، یک سال روی آن کار کردم و سالها و ماهها را با هم تنظیم کردم. به این سادگی نبود.»
تقویم ابداعی او دو مقوا با کلی عدد و رقم حک شده روی آنهاست که به شکل دایرهای برش خورده و از مرکز توسط یک سوزن به هم متصل شدهاند و روی یکدیگر میچرخند. چیزی شبیه کاردستیهای کاغذی که در دوره دبستان برای یادگیری کارکرد عقربهها و خواندن ساعت درست میکردیم و به مدرسه میبردیم.
تقویم ابداعی؛ دو مقوا با کلی عدد و رقم حک شده روی آنهاست که به شکل دایرهای برش خورده و از مرکز توسط یک سوزن به هم متصل شدهاند و روی یکدیگر میچرخند
محمود آقا شروع میکند به چرخاندن صفحه رویی و با مثال به من نشان میدهد که تقویمش چطور کار میکند. بعد سر گلههایش باز میشود و از این میگوید که کسی به ابتکار و ابداعش اهمیت نمیدهد. «باید این را ببرم اداره ارشاد، اگر تأیید کردند، آن را به ثبت برسانم. بعد پیشنهاد بدهم به ادارهجات که از آن استفاده کنند. در کشور ما به این چیزها خیلی اهمیت نمیدهند. ولی اگر کسی قدرش را بداند چیز باارزشی است.» و بعد کاغذهای چرکنویسش را نشانم میدهد.
عذرا ابراهیمی با خنده میگوید: «زمانی که این تقویم را درست میکرد بهش میگفتیم: رمل و اصطرلاب درست میکنی؟!» همسرش انگار چیزی نشنیده و سرش توی کاغذهاست. عذراخانم ادامه میدهد: «مردها بازنشسته که میشوند بیکار میشوند. بهویژه نظامیها. اینکار را تفریحی میکند، برای اینکه بیکار نباشد و آلزایمر نگیرد، به قول خودش. خدا حفظش کند، خیلی مرد خوبی است. در فامیل معروف است. پدرومادرم زود فوت کردند و دو برادر چهار و هفت سالهام را بزرگ کرد.»
پدرش نظامی بوده دوست داشته نظامی شود. پدرش میگفت از بچگی فعال بوده؛ تمبر جمع میکرده و مجموعه کبریت داشته است
ادامه میدهد: «پدر و مادرش هم خیلی ازش راضی بودند. پدرش سرهنگ ارتش بود. خیلی دوست داشت پسرش پزشک شود. دانشگاه هم قبول شده، یک سالی رفته ولی بعد رها کرده است. چون پدرش نظامی بوده دوست داشته نظامی شود. پدرش میگفت از بچگی فعال بوده. تمبر جمع میکرده و مجموعه کبریت داشته است. الان هنوز تعدادی از آنها را نگه داشته است.»
یک وجه دیگر زندگی محمود آقای مقدم از پنجاهسالگی و با بازنشستگیاش شروع شد. بعد از بازنشستگی 10سال در تعاونی مسکن هوانیروز به عنوان بازرس مشغول بود. چهار سال بعد خادم حرم شد و در مهمانسرا شروع به خدمت کرد.
عضو شورای اجتماعی محله شد و فعالیتش را در محدوده زندگیاش بیشتر کرد. هشت سالی عضو این شورا بود. میگوید: «از دادگستری معرفی شده بودم و موارد مربوط به امنیت محله را به من ارجاع میدادند.» حالا مدتی است دنبال تحقق آرزوهای کودکیاش است. طرح دیگری را هم برای بازیافت پلاستیک و تبدیل آن به بنزین دارد که میگوید فعلا دارد روی آن مطالعه و آزمایش میکند.